پيانو.....بنوازيد!!باكيبورد ياموس
ترتیب دکمه به صورت زیر میباشد :
Q W E R T Y U I O P A Z S X D C F V G B H N J M K L
ترتیب دکمه به صورت زیر میباشد :
Q W E R T Y U I O P A Z S X D C F V G B H N J M K L
دوستان عزيز لطفا در قسمت آرشيو مطالب در حاشيه
سمت چپ وبلاگ از مطالب مهرماه و آبان ماه ديدن
فرماييد.
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته
و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود.
هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.
اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد…
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ،
رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی
افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگزنمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی
کردم که شروع به خشک شدن کردم…
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود…!علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن،
به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر
شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد،او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم.
پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد،
شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم،
چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد
نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر
که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است
می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا
پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد
تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم…
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشدپس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم
(چارلی چاپلین)
روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند . ناگهان بر سر موضوعی اختلاف
پیدا کردند و کار به مشاجره کشید .یکی از آنها از سر خشم سیلی محکمي
توی گوش دیگری زد .دوست سیلی خورده هم خون سرد روی شن های
بیابان نوشت : امروز بهترین دوستم بر چهره ام سیلی زد . آن دو کنار یکدیگر
به راه رفتن ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا
بمانند و استراحت کنند. ناگهان پای شخصی که سیلی خورده بود لغزید و
داخل برکه افتاد و چون شنا بلد نبود نزدیک بود غرق شود اما دوستش به
کمک او شتافت و نجاتش داد .
فرد نجات یافته به سختی و روی صخره سنگی نوشت: امروز بهترین دوستم
جان مرا نجات داد . دوستش با تعجب پرسید : آن روز تو سیلی مرا روی
شن های بیابان نوشتی اما امروز به سختی روی تخته سنگ نجات دادنت
را حکاکی کردی ؟آن یکی هم لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار
می دهد باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک
کنند ولی وقتی کسی محبتی به ما می کنند باید آن را روی سنگ بنویسیم
تا هیچ بادی نتواند آنرا از یاد ما ببرد.
« د » : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد .
همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند
« د » : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام
« آ » : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای
نا آرام اشکهایم می نگری
« م » : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است.
فروردین=مغرور
اردیبهشت=شرور
خرداد=عصبی
تیر=زیبا
مرداد=مهربان
شهریور=معصوم
مهر=دورو
آبان=حسود
آذر=بدشانس
دی=دوست داشتنی
بهمن=بدجنس
اسفند=آروم
اي نازنين از عشق تو ديوانه ام ديوانه
وز ديگران يكبارگي بيگانه ام بيگانه
اين مردم عاقل نما بگذار و پيش من بيا
من با همه ديوانگي فرزانه ام فرزانه
دنبال دانايان مرو يار جهانجويان مشو
من از حقيقت خوشترم افسانه ام افسانه
از عطر و لطف و رنگ تو دل مي كند آهنگ تو
تا جلوه چون كرده ام پروانه ام پروانه
در داستان هاي كهن جاي تو باشد نزد من
اي بهتر از گنج و گوهر ويرانه ام ويرانه
هر لحظه اي بنوازمت وز جان، نثاري سازمت
داني كه من در عاشقي جانانه ام جانانه
نزديك خويشت خوانده ام ، در انتظارت مانده ام
ديگر چرا در مي زني ؟ در خانه ام در خانه
به آمنه بنت وهب، خدا عطا کرده پسر
پسر چه گویم که به خلق، خدا عطا کرده پدر.
میلاد پیامبر رحمت، تاج آفرینش و
ولادت با سعادت ششمین اختر تابناک امامت و
را به امام عصر وشما و تمامی مسلمانان تبریک
فرمایشات حضرت محمد(ص)
«خوارترین مردم کسی است که مردم را خوار شمارد.»
«شجاع ترین مردم آن کس است که بر هوس خویش تسلط یابد»
«بهترین کسب ها آن است که مرد با دست خود کار کند.»
«بهترین اقسام ایمان آن است که بدانی هر جا هستی خدا با تست.»
«لذت حسود از همه کس کمتر است.»
«خدایا مرا به علم توانگر ساز و به حلم زینت بخش و به تقوی عزیز کن
و به عافیت زیبایی ده.»
«ناتوان ترین مردم کسی است که از دعا ناتوان باشد.»
«پشیمان تر از همه مردم در روز قیامت، مردی است که آخرت خود را به
دنیای دیگری فروخته است.»
«تواضع مایه بزرگی است، تواضع کنید تا خدا شما را بزرگ کند.»
«صدقه موجب فزونی مال است، صدقه دهید تا خدا مالتان را زیاد کند.»
«صدقه خشم خداوند را فرو می نشاند و از مرگ بد جلوگیری می کند.»
«خداوند به وسیله نیکی با پدر و مادر عمر انسان را زیاد می کند.»
«نخستین چیزی که به حساب آن می رسند نماز است.»
«از لجاجت بپرهیز که آغازش جهالت است و انجامش ندامت.»
«از یار بد بپرهیز که ترا به او شناسند.»
«استغفار وسیله محو گناهان است.»
«دروغ روزی را کاهش می دهد.»
«با پدران خود نیکی کنید تا فرزندانتان با شما نیکی کنند.»
«پرخوری دل را سخت می کند.»
«سحرخیز باشید، زیرا سحرخیزی مایه برکت است.»
«کمال نیکی آن است که در نهان همان کنی که در آشکار انجام می دهی.»
«توبه از گناه این است که دیگر مرتکب آن نشوی.»
«گشاده رویی کینه را می برد.»
«بهشت با ناملایمات قرین است و جهنم با خواستنی ها همراه است.»
«صدقه گناه را از بین می برد، چنانکه آب آتش را خاموش می کند.»
«حیا مایه زینت است.»
«تقوا مایه بزرگی است.»
«بهترین برادران شما کسانی هستند که عیوبتان را به شما آشکارا بگویند.»
توي كشوري يه پادشاهي زندگي ميكرد كه خيلي مغرور ولي عاقل بود
يه روز براي پادشاه يه انگشتر به عنوان هديه آوردند ولي رو نگين انگشتر چيزي
ننوشته بود و خيلي ساده بود
شاه پرسيد: اين چرا اين قدر ساده است ؟چرا چيزي روي آن نوشته نشده است ؟
فردي كه آن انگشتر را آوره بود گفت: من اين را آورده ام تا شما هر آنچه كه
ميخواهيد روي آن بنويسيد
شاه به فكر فرو رفت كه چه چيزي بنويسد كه لايق شاه باشد و چه جمله ايبه او پند ميدهد؟
همه وزيران را صدا زد وگفت :وزيران من هر جمله و هر حرف با ارزشي كه بلد هستيد بگوييد:
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ایـــنجـــا ســــرزمیـــــن واژه هـــــای وارونــــه اســـــت:
جــــــــایی که گنج "جـــنــگ"میشــــود
درمـــــان"نـــــامــــــرد"میشود
قـهـقـهـه"هــق هــق"میشود
امــا دزدهـمـان "دزد" است
درد هــمـان"درد"اسـت
وگـرگ هـمـان"گــرگ"
ولـی مـیـشـه از اونـور خـونـد تـا بـه ایـن دنـیـا امیـدوارشـیـم
بــــایــد مـثـبـت نـــگــربـاشـیـم
این آقا پرنده سمت راست وقتی میبینه یک خانم خوشگل کنارش هست شکارش را
به او تقدیم میکنه،پرنده خانوم اول ناز میکنه ولی بعد از این غذای خوشمزه نمیگذرد و
هدیه را قبول میکنه.به این میگن جنتلمن.
.
قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن
******************************************
قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : معتبر شدن
*****************************************
قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : تقویت معده
****************************************
قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن
****************************************
قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم
***************************************
قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها
****************************************
قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از بابا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : مستقل شدن
****************************************
قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی
****************************************
قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل.
و مرد لیلی …!!!
خنده های روی لبانشان را ببین!!
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک ۴ ساله اش تکه سنگی
را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.
مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او
زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده.
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد.وقتی که
پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید “پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد” !
آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت. وچندین باربا لگد
به آن زد .حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که
پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود ” دوستت دارم پدر”
خشم و عشق حد و مرزی ندارند. دومی ( عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته
باشید و این را به یاد داشته باشیدکه : اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن
می باشند .
در حالی که امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
همواره در ذهن داشته باشید که:
1-اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند .
2-مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند .
3-مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود .
4-مراقب عادات خود باشید که شخصیت شما می شود.
5-مراقب شخصیت خود باشید که سرنوشت شما می شود.
امیدوارم که روز خوبی داشته و هر مشکلی که با آن روبرو هستید . آخرین روز
آن باشد و تمام شود.
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را
گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد.
غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد.
من طلاق میخواستم. به آرامي موضوع را مطرح کردم.
به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
گذشت پائیز آمــد فصل سرما سر آغازش شب زیبـــای یلدا
چه شبهای درازی دارد این فصل یقین زلف سیاه گسیـــوی یلدا
دراین فصل زمستان یکدلی به محبت دوستی سیمـــــای یلدا
شب یلـــــدا عجب نیکو فتاده به ماه دی که آید بوبـــی یلدا
در ایام گذشته کـــرسی عشق بپا بـــــود از شب والای یلدا
به روی کرسی و سینی فراوان عیان بود از صفا صد خوی یلدا
لحاف و منقل و آتش بــه خانه نشسته دور هــم همسوی یلدا
زبرف و داستان راه مـــــانده سخنها رفتــــه از سرمای یلدا
زسنجدآش کشک وقصه گفتن بسی دریــــای قصه پای یلدا
ز نو رسمی بپا از بهــــر فردا صفا و خرمــــــی فردای یلدا
مبارک باد فصل بــرف وباران به یٌمن نعمت دیمــــــای یلدا
مقدم شکـــر ایزد کن به عالم ز حاصل پر ثمـــر دارای یلدا
سلام ای فصل سرد و برف و باران خوش آمد گویمت فصل زمستان
اگـــــــر چه زحمتی را نیز داری ولکــن رحمت آری باغ وبستان
می گویند: "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای به " البرت اینشتین " نوشت که
فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش
و نبوغ تو... چه محشری می شوند! آقای "اینشتین"در جواب نوشت: ممنون از
این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که چه غوغایی می شود!
ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شودچه رسوایی بزرگی بر پا می شود !
وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است
برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم
عامل این قحطی شما هستید!
استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت
که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو
گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم»!
کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده
بود) - روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت
انگلستان ) رو کرد و گفت: من اگر همسر شما بودم توى قهوهتان زهر
مىریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگـر شوهر شما بودم مىخوردمش)
… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…
بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کجنمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج
می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم.
مومنی را ندا آمد: هر آرزوئی داری بگو تا برآورده شود
گفت: اقیانوس را آسفالت خواهم
ندا آمد: سخت است آرزوی دیگر کن
گفت: قدرتی خواهم تا زنان را خوب شناسم
ندا آمد: اقیانوس را 2 بانده می خواهی یا 4 باند ؟!؟